- نشستيم منتظر دنيا آخر شود ... نشد ... !!!! صاحب زمان هم ظهور نكرد !!!! هيچ جا هم تاريك نشد ... اين يك هفته ايي كه گذشت ، هر جا كه بودي حتما يك حرفي از قحطي و تاريكي و مردن و آخر دنيا بود ... و جالب اينكه تمام افراد پير و كهنسال بيشتر از هر كسي از تمام شدن دنيا ميترسيدند !!!!! نميدونم توي تمام اين سالهايي كه عمر كردند چي ديدند از زندگي كه اين همه وابسته اش هستند . آره ... درسته ... منم وابسته ام ...منم دوست ندارم بميرم ... ولي اگر قرار باشه حادثه ايي پيش بياد .. براي همه هست ... نيست ؟!!!! پس بايد پذيرفت ... به هر حال كه دو هفته ايي هم سر اين جماعت گرم شد با اين چرندياتي كه به هم بافته ميشه ... خوبه ... هر بار مردم رو با يه چيزي سرگرم ميكنند . !!!!
- شده يك وقتهايي بي اينكه تغييري داشته باشي ، از خودت ، از قيافه ات ، خسته بشي ... هي احساس كني نياز داري به تنوع ... گاهي فكر ميكني بايد موها تو كوتاه كني ، لباس بخري ، كرم پودر و رنگ رژ و رژگونه تو تغيير بدي ... هي احساس ميكني از يه چيزي خسته شدي ... هي به خودت نگاه ميكني دنبال عامل خسته كننده ايي ؟!! ميري دوش ميگيري ... ميايي ... موهاتو دو گوشي ميبندي ... لباس جديد ميپوشي ... آهنگ شاد ميگذاري ... ميرقصي ... آشپزي ميكني و ... و ... و... خودتو سرگرم ميكني كه ديگه فكر نكني از خودت خسته ايي ...
- تو فاصله دو ماهي كه گذشت وزن اضافه كردم ... از 52 رسيدم به 58 ... همه گفتند خوبه ... نگه اش دار ... ديگه كمش نكن ... كافيه بخندم گونه هام از دو طرف صورتم ميزنه بيرون .... با اينكه با اين وزن هنوز هم به وزن نرمال نميرسم ... اما حس سنگيني دارم . عادت كردم به سبكي ... به همون استخووناي خالص تنم !!! حالا دو هفته ايي ميشه خودمو وزن نكردم . اما حس ميكنم سبك تر شدم .
- اين يلدا هم تمام شد . اين يلدا هم با دور هم بودن ، گفتن و شنيدن و خنديدن ، عكس و دست و رقص ، فال حافظ و خواندن فروغ تمام شد . اين يلدا وقت ما كم بود ... قرار بود گروه بندي بشيم و پانتوميم بازي كنيم ... شاه ، دزد ، وزير بازي كنيم ، گروه بندي شديم ولي وقت نشد كه بازي كنيم ... اين يلدا هم با شادي تمام شد .
به قول رستاك ... آرزوهات مبارك ... شب يلدات مبارك ...